ارضهلغتنامه دهخداارضه . [ اَ رَ ض َ ] (ع اِ) موریانه . (منتهی الأرب ). خوره . خره . ریونجه . دیوچه . (منتهی الأرب ) (مجمل اللغة). دیوک . تافشک . گهن . زنو. رونجو. اورنگ . لبنگ
ارضهفرهنگ انتشارات معین( اَ ض ِ یا ضَ) [ ع . ارضة ] ( اِ.) 1 - موریانه ، چوب خواره ، دیوچه ، دیوک . 2 - زنگ آهن .
عرضهفرهنگ مترادف و متضاد۱. ارائه، نمایش، نمود ۲. نشاندادن، نمودن ۳. اظهار، بیان ۴. پیشنهاد ۵. تقدیم، تقدیمی، هدیه
ارته زوسترلغتنامه دهخداارته زوستر. [ اَ ت َ رَ ] (اِخ ) دختر داریوش بزرگ و زن مَردونیه پسر گُبریاس . (ایران باستان ص 875 حاشیه ٔ 2).
ارتهاطلغتنامه دهخداارتهاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فراهم آمدن . (منتهی الارب ): نحن ذوارتهاط؛ فراهم آمدگانیم .
اردههلغتنامه دهخدااردهه . [ ] (اِخ ) در قسمت شمالی غربی مشهد واقع و دارای رگه های مختلف زغال سنگ است .
رشمیزلغتنامه دهخدارشمیز. [ رَ ] (اِ) ارضه . ارضة. جانورکی چوب خواره . (ناظم الاطباء). کرمی است چوب خوار که به عربی ارضة و به هندی دیمک گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کرم چوب خ
زنولغتنامه دهخدازنو. [ زَ ] (اِ) ارضه و زلو. (ناظم الاطباء). جانوری است که آنرا به عربی ارضه خوانند و زلو را هم گویند. (برهان ) (آنندراج ). دیوچه . (فرهنگ رشیدی ).
رونجولغتنامه دهخدارونجو. [ رَ وَ ] (اِ) کرمی باشد چوبخوارو به عربی ارضه گویند. (برهان ) (از آنندراج ). نام کرمی است که از زمین بروید و هرچه از زمین افتاده باشد بخورد و تباه سازد