ارزشدیکشنری فارسی به انگلیسیaccount, margin, merit, price, quality, rate, valuation, value, weight, worth
ارزشفرهنگ مترادف و متضاد۱. بها، ثمن، قیمت، مظنه، نرخ ۲. ارج، اهمیت ۳. اعتبار، سندیت ۴. استحقاق، شایستگی، قابلیت، لیاقت، منزلت
چوبلغتنامه دهخداچوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاط
تجارةلغتنامه دهخداتجارة. [ ت ِ رَ ] (ع مص ) بازرگانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بازرگانی نمودن . تَجر تجراً و تِجارَةً. (منتهی الارب ) (ناظم ا
هم سنگیلغتنامه دهخداهم سنگی . [ هََ س َ ](حامص مرکب ) توازن . تعادل . هم وزن بودن : کفی خاک با او چو کردند یاربه هم سنگیش راست آمد عیار. نظامی .به هم سنگی خود مرا برمسنج که از اژده
gradeدیکشنری انگلیسی به فارسیمقطع تحصیلی، درجه، نمره، رتبه، پایه، درجه بندی، مرحله، طبقه، سانتیگراد، درجه شدت، انحراف از سطح تراز، الگوی لباس، ارزش نسبی سنگ معدنی، درجه مواد معدنی، نمره داد
gradesدیکشنری انگلیسی به فارسیدرجات، درجه، نمره، رتبه، پایه، درجه بندی، مرحله، طبقه، سانتیگراد، درجه شدت، انحراف از سطح تراز، الگوی لباس، ارزش نسبی سنگ معدنی، درجه مواد معدنی، نمره دادن، تسط