ارزش برآوردیimputed valueواژههای مصوب فرهنگستانارزش چیزی که ارزشگذاری آن به دلیل نبود اطلاعات دقیق، بر مبنای اطلاعات و ارزش کالاها یا وضعیتهای مشابه، محاسبه شده باشد
ارزشدیکشنری فارسی به انگلیسیaccount, margin, merit, price, quality, rate, valuation, value, weight, worth
ارزشفرهنگ مترادف و متضاد۱. بها، ثمن، قیمت، مظنه، نرخ ۲. ارج، اهمیت ۳. اعتبار، سندیت ۴. استحقاق، شایستگی، قابلیت، لیاقت، منزلت
اوفتادنلغتنامه دهخدااوفتادن . [ دَ ] (مص ) افتادن و از پا درآمدن . || دور شدن . (ناظم الاطباء) (برهان ). || ساقط شدن . (ناظم الاطباء). سقوط کردن : یکی بدید بکوی اوفتاده مسواکش ربود
خانهلغتنامه دهخداخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن جایی که در آن آدمی سکنی می کند. (ناظم الاطباء). سرا. منزل . مستَقَرّ : برگزیدم بخانه تنهایی از همه کس درم ببستم چست . شهیدبلخی .کنو
اسبلغتنامه دهخدااسب . [ اَ ] (اِ) (از پهلوی اسپ ) چارپائی از جانوران ذوحافر که سواری و بار را بکار آید. اسپ . فَرَس . نوند. برذون . نونده . باره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی )
وارثیلغتنامه دهخداوارثی . [ رِ ] (اِخ ) اردبیلی . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن درباره ٔ او چنین آرد: وارثی اردبیلی متروکات شعراء سلف را خلفی وارث بوده و دیار سخن را خامه ٔ سنجیده طرازش
ارزشگذاری فنّاوریtechnology valuationواژههای مصوب فرهنگستانبرآورد ارزش یک فنّاوری بهنحویکه مورد توافق طرفین دریافتکننده و واگذارکننده باشد و موجب انتقال فنّاوری شود