اردعلغتنامه دهخدااردع . [ اَ دَ ] (ع ص ) گوسپند سیاه سینه ٔسپیدبدن . مؤنث : رَدْعاء. (منتهی الارب ). ج ، رُدع .
حردةلغتنامه دهخداحردة. [ ح َ / ح ِ دَ ] (اِخ ) شهری است به یمن و اهل آن نخستین کسان بودند که از عنسی پیروی کردند. (معجم البلدان ). شهری است بر ساحل دریای یمن . (منتهی الارب ).
حردةلغتنامه دهخداحردة. [ ح َ رَ دَ ] (ع اِمص ) حَرَد. بیماریی است در دست و پای شتر، یا خشک شدن اعصاب دستهای او بواسطه ٔ زانوبند که گاه رفتن دست بر زمین کوبد.
حرضةلغتنامه دهخداحرضة. [ ح ِ ض َ ] (ع ص ) رجل حرضة؛ مردکه بیماری و اندوه وی دراز کشیده باشد. ج ، حِرَض .
حریضةلغتنامه دهخداحریضة. [ ح ُ رَ ض َ] (اِخ ) نام موضعی از بلاد هذیل که تأبط شراً در آنجا بقتل رسید و مادرش در شعری که در رثاء پسر سرود نام این محل را یاد کرد. رجوع به معجم البلدان شود.
ردعلغتنامه دهخداردع . [ رُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَرْدَع . (منتهی الارب ). ج ِ رَدْعاء. (ناظم الاطباء). رجوع به اردع و ردعاء شود.
ردعاءلغتنامه دهخداردعاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَرْدَع . ماده میش سیاه سینه ٔ سپیدبدن . ج ، رُدْع . (ناظم الاطباء). و رجوع به اردع شود.
ترساندندیکشنری فارسی به عربیاخف , ارتجف , اردع , امقت , بقرة , تحديد , جاموسة , خوف , رهبة , روع , شاطي , شبح , شجار , لطمة