ارداملغتنامه دهخدااردام . [ اِ ](ع مص ) همیشه بودن . || اردام سحاب ؛ ساکن و برجای ماندن ابر. (منتهی الارب ). || همیشه شدن . اردام حُمّی ̍؛ بر جای و لازم ماندن تب . پیوسته شدن تب
اردامفرهنگ انتشارات معین( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) همیشه بودن ، ساکن و پابرجا بودن . 2 - (مص م .) رام ساختن ، خاک ریزی کردن .
عرداملغتنامه دهخداعردام . [ ع ِ ] (ع اِ) شاخی که در آن خوشه ها باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شاخه ای که بر آن خوشه ها باشد. (ناظم الاطباء). || شاخ بزرگی که بر آن شاخه های ریزه
ژانسنیوسلغتنامه دهخداژانسنیوس . [ س ِ ] (اِخ ) کرنه لیوس ژانسن . نام عالم کلامی هلندی بطریق ایپرس . مولد او له اردام . اثر مهم وی اگوستینوس است که در آن نظریه ٔ غفران سنت اگوستن را
رملغتنامه دهخدارم . [ رَم م ] (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان . جایی با کشت و برز بسیار و نعمت فراخ . (حدود العالم ). نام چند موضع است در فارس و از آن
پیوسته شدنلغتنامه دهخداپیوسته شدن . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل گسسته شدن . وصل . (تاج المصادر). صلة. (تاج المصادر بیهقی ). ایتلاف . (تاج المصادر). بی فاصله شدن