ارجمندیلغتنامه دهخداارجمندی . [ اَ م َ] (حامص مرکب ) گرانبهائی . || عزّ. عِزّت . (زوزنی ). عزازت . ذوآبة. (منتهی الارب ). مقابل ِ ذُل ّ و ذلّت و خواری : هو فی عِز و مَنعة؛ یعنی او
ارجمنددیکشنری فارسی به انگلیسیdear, estimable, excellent, high, lofty, noble, paramount, redoubtable, respectable, reverend, sublime, superb, supereminent, superior, valuable, valued, venera
کرمانلغتنامه دهخداکرمان . [ ک ُ ] (ع مص ) ارجمندی و بزرگی . (ناظم الاطباء). کرامت . (از اقرب الموارد). || یقال : افعل کذا و کرماناً لک ؛ یعنی میکنم این کار را جهت اکرام و بزرگی ت
عزلغتنامه دهخداعز. [ ع ِزز ] (ع اِمص ) ارجمندی . مقابل ذل . (از منتهی الارب ). خلاف ذل . (اقرب الموارد). عزت و ارجمندی . (غیاث اللغات ) : دریغ فر جوانی و عز اوی دریغعزیز بودم
کرمیلغتنامه دهخداکرمی . [ ک ُ ما ] (ع اِمص ) ارجمندی . اکرام . (ناظم الاطباء). کرامة. (از اقرب الموارد). یقال : افعل کذا و کرمی لک ؛ یعنی می کنم این کار را جهت اکرام تو. (ناظم ا