ارجاسبلغتنامه دهخداارجاسب . [ اَ ] (اِخ ) ارجاسپ . ارجاسف (معرّب آن ). خرزاسف . (ابن البلخی ). نام نبیره ٔ افراسیاب است که در توران پادشاهی کرد و در روئینه دژ مسکن داشت و چندین پس
ارجاسفلغتنامه دهخداارجاسف . [ اَ ](اِخ ) ابن فخرالدوله گرشاسف ملقب به مبارزالدین از اسپهبدان مازندران . وی بهنگام جلوس حسام الدوله اردشیر (سال 568 هَ . ق .) بحکومت آمل و گوشواره م
ارجابلغتنامه دهخداارجاب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رُجب و رَجَب ، بمعنی ماه قبل از شعبان و بعد از صفر. || روده ها. امعاء، و آن جمعی است بی واحد. مؤلف مهذب الاسماء گوید: لاواحد لها و قی
ارجاسلغتنامه دهخداارجاس . [ اِ ] (ع مص ) اندازه کردن آب را به مرجاس . (منتهی الارب ). و آن سنگی است که در چاه اندازند تا به آواز آن عمق چاه معلوم شود.
لهواطلغتنامه دهخدالهواط. [ ] (اِخ ) پور ارجاسب پور فیروزهفدهمین سلاطین ساسانیه . رجوع به حبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 340 شود. و کلمه ظاهراً مصحف «کوات » (کواط) اول جاماسب پسر فیرو
زرستونلغتنامه دهخدازرستون . [ زَ رِ ] (اِخ ) دختر ارجاسب که زیباترین دخترخیونی بود و ارجاسب در جنگ با ویشتاسب وعده میدهد که هر کس زریر را بکشد دخترش را به او خواهد داد. ویدرفش این
امیدی طهرانیلغتنامه دهخداامیدی طهرانی . [ اُ دی ِ طِ ] (اِخ ) ارجاسب یا مسعود . از شاگردان حکیم معروف جلال الدین دوانی بوده و در قصیده سرایی مهارت داشته و با شاه اسماعیل صفوی معاصر بوده
خشاشلغتنامه دهخداخشاش . [ خ َ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان ارجاسب در جنگ با گشتاسب . (یادداشت بخط مؤلف ).
ستوهلغتنامه دهخداستوه . [ س ُ ] (اِخ ) نام جادویی که ارجاسب برای تفحص احوال به ایران گسیل داشت . (مزدیسنا و ... تألیف معین چ 1 ص 360) : یکی جادویی بود نامش ستوه گذارنده راه و ن