اِرتاحَدیکشنری عربی به فارسیآسايش پيدا کرد , راحت شد , خوشحال شد , خرسند گشت , شاد شد , مسرور شد , استراحت کرد , آرام گرفت
امیرکبیرلغتنامه دهخداامیرکبیر. [ اَ ک َ ] (اِخ ) میرزاتقی خان ، پسر محمدباقر فراهانی ، ملقب به اتابک اعظم و امیر نظام و امیرکبیر. بزرگترین رجل سیاسی دو قرن اخیر ایران و از بزرگترین
اردالغتنامه دهخدااردا. [ اَ ] (اوستایی ، ص ) ارتا. ارت . ارد. مأخوذ از اَرتَه و اَرِتَه اوستائی و رتَه سانسکریت بمعنی درستی و راستی و پاکی و تقدس و مجازاً مقدس . این کلمه بصورت
گرد آمدنلغتنامه دهخداگرد آمدن . [ گ ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) اجتماع کردن . فراهم آمدن . جمع شدن . جمع گشتن . انجمن شدن . فراهم شدن . تجوق . تقلص . تکمهل . (منتهی الارب ). احتشاد. ازدلا
پرلغتنامه دهخداپر. [ پ ُ ] (ص ) (از پهلوی اَویر ، بسیار سخت ) مملُوّ. مَلأَی . مَلاَّن . ممتلی . مُکتَتَز. مشحُون . غاص ّ. انباشته . لبالب . مالامال . لب به لب . لَمالَم . لب