ارتاقلغتنامه دهخداارتاق . [ اُ] (مغولی ، ص ، اِ) در لهجه ٔ محاوره ٔ مردم خوارزم بمعنی تاجر است . (آنندراج ). اورتاق : از جماعتی که میگویند ما ارتاق میشویم و بالش میگیریم تا سودده
ارتاقفرهنگ انتشارات معین(اُ) [ تر. ] ( اِ.) = اورتاق . اورتاغ . ارتق . ارتاغ : 1 - تاجر، بازرگان . 2 - [ مغ . ] شریک ، انباز، مصاحب .
ارتاقفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که با سرمایۀ دیگری تجارت و سوداگری میکرد و در سود او شریک بود.
ارتاقیلغتنامه دهخداارتاقی . [ اُ ] (حامص ) بازرگانی . تجارت با سرمایه ٔ دیگران . مضاربة : مردی مسن ّ... بحضرت او آمد و دویست بالش زر التماس کردبه ارتاقی . (جهانگشای جوینی ). و شری
ارتاقیلغتنامه دهخداارتاقی . [ اُ ] (حامص ) بازرگانی . تجارت با سرمایه ٔ دیگران . مضاربة : مردی مسن ّ... بحضرت او آمد و دویست بالش زر التماس کردبه ارتاقی . (جهانگشای جوینی ). و شری
پوربهای جامیلغتنامه دهخداپوربهای جامی . [ ب َی ِ ] (اِخ ) از شعرای معروف خراسان ، مردی مستعد و فاضل بود. آباء و اجداد او قضات ولایت جام بوده اند و اومردی خوش طبع بود، بدین پایه سر فرو ن