اربیکاکلغتنامه دهخدااربیکاک . [ اِ ] (ع مص ) اربیکاک رای ؛ شوریده رای و خرد شدن . شوریده شدن عقل . (منتهی الارب ). || اربیکاک از امری ؛ بازایستادن از کاری .
اربیاتلغتنامه دهخدااربیات . [اُ بی یا ] (ع اِ) ج ِ اُربیة، بمعنی بیغوله ٔ ران .- فتق الاربیات ؛ فتق بیغوله ٔ ران . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
اربیانلغتنامه دهخدااربیان . [ اِ ] (ع اِ) حیوانیست بحری . (مفاتیح ). نوعی ماهی است که بهندی جهینکا خوانند. ملخ دریائی . (بحر الجواهر). ملخ آبی و آنرا بهندی جهینکه خوانند. (منتهی ا
اربیتلغتنامه دهخدااربیت . [ اِ ] (اِخ ) شهری است به روسیه ٔ شرقی (سیبری )، بمسافت 410 هزارگزی مشرق پِرم در ملتقای دو نهراربیت و نیتزا، دارای 10000 تن سکنه و معادن است .
اوربیتالفرهنگ انتشارات معین(اُ) [ فر. ] (اِ.) = اربیتال : تابعی موجی برای توصیف حالت انرژی مجاز الکترون در یک اتم یا مولکول .
عنصرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام صر عناصر چهارگانه، خاک، باد، آتش، آب عنصر، اتم، مولکول، ایزوتوپ، هسته، ذره، ذرۀ اتمی الکترون، نوترون، پروتون، پوزیترون، مزون، فوتون، یون، آلفا (