اربنجنیلغتنامه دهخدااربنجنی . [ اَ ب ِ ج َ ] (ص نسبی )نسبت است بشهرکی از شهرکهای سغد سمرقند که آنرا اربنجن گویند و مشهور به انتساب بدان ابوبکر احمدبن محمدبن موسی بن رجابن حنش الارب
اربنجنلغتنامه دهخدااربنجن . [ اَ ب ِ ج َ ] (اِخ ) شهرکیست از نواحی سغد از اعمال سمرقند و اغلب همزه را ساقط کنند و ربنجن گویند. از آنجاست ابوبکر احمدبن محمدبن موسی بن رجاء الأربنج
اربنجیلغتنامه دهخدااربنجی . [ اَ ب ِ ] (ص نسبی ) سمعانی گوید این نسبت را در تاریخ مدینةالسلام بغداد دیدم که نون را از آخر ساقط کرده بودند و آن نسبت است به اربنجن شهرکی ازشهرهای سغ
اربنجنلغتنامه دهخدااربنجن . [ اَ ب ِ ج َ ] (اِخ ) شهرکیست از نواحی سغد از اعمال سمرقند و اغلب همزه را ساقط کنند و ربنجن گویند. از آنجاست ابوبکر احمدبن محمدبن موسی بن رجاء الأربنج
اربنجیلغتنامه دهخدااربنجی . [ اَ ب ِ ] (ص نسبی ) سمعانی گوید این نسبت را در تاریخ مدینةالسلام بغداد دیدم که نون را از آخر ساقط کرده بودند و آن نسبت است به اربنجن شهرکی ازشهرهای سغ
ربنجنلغتنامه دهخداربنجن . [ رَ ب َ ج َ ] (اِخ ) مؤلف حدود العالم گوید: شهرکی است از ماوراءالنهر به سغد بر راه سمرقند آبادان و با نعمت و آبهای روان و درختان . (حدود العالم ) : اب
رخ گیرهلغتنامه دهخدارخ گیره . [ رَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) به معنی رخ فروز است که دستینه باشد که آنرا چهارتو مانند ریسمان تابیده باشند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). دست اورنجی که چهارت