اربازلغتنامه دهخداارباز. [ اِ ] (ع مص ) زیرک گردانیدن . (از منتهی الارب ). عاقل کردن . (از ذیل اقرب الموارد). || فربه نمودن گوسپند و مانند آن . (از منتهی الارب ).
ارباشلغتنامه دهخداارباش . [ اِ ] (ع مص ) برگ برآوردن و شکافته شدن درخت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
آرباسلغتنامه دهخداآرباس . (اِخ ) آرباسِس . نام مردی اساطیری ، فرمانروای مدی از طرف سارداناپال و گویند او با همراهی بلزیس حکمران بابل پادشاه آشور را برانداخت و خود را پادشاه مدی نامید.
ارباجلغتنامه دهخداارباج . [ اِ ] (ع مص ) پسران کوتاه بالا آوردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
داربازلغتنامه دهخدادارباز. (نف مرکب ) ریسمان باز که بر چوب بلند سوار شود و بازی کند و بندباز و رسن باز و ساروباز نیز گفته اند. چه سارو رسنی است از لیف خرما. (انجمن آرا).
کهنه قماربازلغتنامه دهخداکهنه قمارباز. [ ک ُ ن َ / ن ِ ق ِ / ق ُ ] (اِ مرکب ) قمارباز کهنه کار. آنکه در قماربازی تجربه و سابقه ٔ طولانی دارد. ورزیده در قماربازی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).