مَزَّقَهُ (أو قَطَّعَهُ) إرْباً إرباًدیکشنری عربی به فارسیقطعه قطعه اش کرد , تکه تکه اش کرد , پاره پاره اش کرد , ذره ذره اش کرد
حرباءلغتنامه دهخداحرباء.[ ح ِ ] (ع اِ) میخهای زره یا سر میخها در حلقه ٔ زره . || پشت . || گوشت پشت یا تندی مهره ٔ پشت . || زمین درشت . (منتهی الارب ).
حرباءلغتنامه دهخداحرباء. [ ح َ رَ ] (ع اِ) واحَرَباء و واحَرَبی ̍؛ کلمه ٔتأسف و تلهف است مانند یااَسَفی ̍. (منتهی الارب ).
ارباخلغتنامه دهخداارباخ . [ اِ ] (ع مص ) در سختی افتادن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خریدن کنیزک رَبوخ را یعنی زنی که در وقت مباشرت بیهوش گردد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازذیل اقرب الموارد). || بر هم نشستن ریگ وستبر گردیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ارباءلغتنامه دهخداارباء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رَبْو. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ربو شود.
ارباءلغتنامه دهخداارباء. [ اَ رِب ْ با ] (ع ص ، اِ) ج ِ ربیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ربیب شود.
ارباءلغتنامه دهخداارباء. [ اِ ] (ع مص ) زائد گرفتن از آنچه که داده باشد. || فزون گردانیدن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || افزون شدن . افزون شدن بر کسی . || بیزار کردن و ناراحت نمودن . (از اقرب الموارد). || داخل «رُبی »، یعنی زمین مرتفع شدن .
ارباخلغتنامه دهخداارباخ . [ اِ ] (ع مص ) در سختی افتادن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خریدن کنیزک رَبوخ را یعنی زنی که در وقت مباشرت بیهوش گردد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازذیل اقرب الموارد). || بر هم نشستن ریگ وستبر گردیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ارباءلغتنامه دهخداارباء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رَبْو. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ربو شود.
ارباءلغتنامه دهخداارباء. [ اَ رِب ْ با ] (ع ص ، اِ) ج ِ ربیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ربیب شود.
ارباءلغتنامه دهخداارباء. [ اِ ] (ع مص ) زائد گرفتن از آنچه که داده باشد. || فزون گردانیدن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || افزون شدن . افزون شدن بر کسی . || بیزار کردن و ناراحت نمودن . (از اقرب الموارد). || داخل «رُبی »، یعنی زمین مرتفع شدن .
کاربالغتنامه دهخداکاربا. (اِ مرکب ) مخفف کاه ربا . (برهان ) (آنندراج ). این کلمه در عربی نیز وارد شده . (دزی ج 2 ص 434). و رجوع به کاه ربا و کهربا شود.
ناربالغتنامه دهخداناربا. (اِ مرکب ) آش انار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). از: نار [ انار ]+ با[ ابا ] ، معرب آن نارباج . (برهان قاطع). رمانیه . اناربا : دفع مضرت [ شرابی که آفتاب پرورده باشد ] با سکبا و سماق و ناربا کنند. (نوروزنامه ).زیربائی بزعفران و شکرناربائی