اراطیلغتنامه دهخدااراطی . [ اُ طا ] (اِخ ) بعضی اُراط نیز گویند و آن آبیست در شش میلی هاشمیة در مشرق خزیمیة واقع در راه حاج ّ. و یوم اراطی از ایام عربست . (معجم البلدان ).
هاشمیهلغتنامه دهخداهاشمیه . [ ش ِ می ی َ ] (اِخ ) آبی است در مشرق خزیمیه بر راه مکه . بنی الحارث بن ثعلبه را که بطنی از قبیله ٔ بنی اسد است و به طول چهار میل فاصله از آن آبی است ک
ارطاةلغتنامه دهخداارطاة. [ اَ ] (ع اِ) یک ارطی . (منتهی الأرب ). یک بن ارطی . یک بنه ٔ ارطی . || درخت سنجد. (مهذب الاسماء) (ربنجنی ). ج ، اَراطی ، اراط، ارطیات .
ذواراطیلغتنامه دهخداذواراطی . [ اُ طا ] (اِخ ) نام محلی است از دیارعرب . یا نام آبی . و بدانجا جنگی میان بنوحنیفة و حلفای او از بنی جعدة در مقابل بنوتمیم بوقوع پیوسته است . و آن جن
ارطیلغتنامه دهخداارطی . [ اَ طا / اَ ] (ع اِ) بلغت رومی درخت وزک را گویند که پده است و بعربی غرب خوانند. (برهان قاطع). درختی است که شکوفه ٔ آن مانند شکوفه ٔ بید و برگش پهن است و
منثورلغتنامه دهخدامنثور. [ م َ ] (ع ص ) متفرق و پراکنده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پراکنده و پاشیده شده . افشانده شده و متفرق . (از ناظم الاطباء). برافشانده . برفشان