اذقنلغتنامه دهخدااذقن . [ اَ ق َ ] (ع ص ) مرد دراززنخ . || زن کژشرم . || ناقه ای که رخت و بار آن کج شده باشد. مؤنث : ذَقْناء. ج ، ذُقن .
أَذَقْنَافرهنگ واژگان قرآنبچشانيم (کلمه ذوق - که فعل اذقنا از آن گرفته شده - به معناي آن است که چيزي را براي اينکه بفهمي چه طعمي دارد در دهان بگذاري . و اگر خداي سبحان درعبارت "وَلَئِنْ
أَذَقْنَافرهنگ واژگان قرآنبچشانيم (کلمه ذوق - که فعل اذقنا از آن گرفته شده - به معناي آن است که چيزي را براي اينکه بفهمي چه طعمي دارد در دهان بگذاري . و اگر خداي سبحان درعبارت "وَلَئِنْ
دراززنخلغتنامه دهخدادراززنخ . [ دِ زَ ن َ ] (ص مرکب ) آنکه چانه و زنخ کشیده و دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). أذقن . ذَقناء: سَلجَم ؛ سر دراززنخ . (منتهی الارب ).
رختلغتنامه دهخدارخت . [ رَ ] (اِ) اسباب و متاع خانه . (آنندراج ) (انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ سروری ). گرانبهای از اسباب