اضرةلغتنامه دهخدااضرة. [ اَ ض ِرْ رَ ] (ع اِ) ج ِ ضریر، بمعنی کناره ٔ وادی . (از تاج العروس ). رجوع به ضریر شود.
اظرةلغتنامه دهخدااظرة. [ اَظِرْ رَ ] (ع اِ) ج ِ ظِرّ و ظُرَر و ظُرَرَة. (اقرب الموارد) (متن اللغة). رجوع به ظرّ و ظرر و ظررة شود. ظُرّان . ظِرّان . ظِرار . (متن اللغة) (اقرب الم
عذرةلغتنامه دهخداعذرة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) قبیله ای باشد در یمن موصوف بشدت عشق و عفاف . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عذرة (ابن سعد...) شود.
عذرةلغتنامه دهخداعذرة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن سعد هذیم بن زیدبن لیث از قضاعه . از قحطان جدی جاهلی است واز فرزندان اوست : بطون عامر، کاهل اباس . عوف . رفاعة. و بنوعذرة بشدت عشق و
آذرهوشنگلغتنامه دهخداآذرهوشنگ . [ ذَ ش َ ] (اِخ ) نام نخستین پیغامبری که بایرانیان مبعوث شده . (از برهان ، در کلمه ٔ آذریان ).
آذرهمایونلغتنامه دهخداآذرهمایون . [ ذَ هَُ ] (اِخ ) نام دختری ازنسل سام ، سادنه ٔ آتشکده ٔ اصفهان ، و گویند او ساحره ای بوده است که چون اسکندر خواست آتشکده ٔ اصفهان خراب کند خود را ب
آذرهوشنگلغتنامه دهخداآذرهوشنگ . [ ذَ ش َ ] (اِخ ) نام نخستین پیغامبری که بایرانیان مبعوث شده . (از برهان ، در کلمه ٔ آذریان ).
آذرهمایونلغتنامه دهخداآذرهمایون . [ ذَ هَُ ] (اِخ ) نام دختری ازنسل سام ، سادنه ٔ آتشکده ٔ اصفهان ، و گویند او ساحره ای بوده است که چون اسکندر خواست آتشکده ٔ اصفهان خراب کند خود را ب
آذریانلغتنامه دهخداآذریان . [ ذَ ] (اِخ ) امّتان آذرهوشنگ ، و گویند آذرهوشنگ پیغمبر نخستین است که بعجم مبعوث شد.
فرشوکارلغتنامه دهخدافرشوکار. [ فْرَ / ف ِْ رَ ش ُ ] (اِ) در بعضی روایات سریانی مثل اقوال تئودر بارکنائی و آذرهرمزد آمده است که زردشتیان در ازاء چهار عنصر به اصول اربعه ٔ ذیل معتقد