ادوملغتنامه دهخداادوم . [ اِ ] (اِخ ) (لفظی عبرانی بمعنی سرخ ) این بلاد را بنام ادوم یعنی عیسوبن اسحاق چنین خواندند (رجوع بماده ٔ قبل شود) و قبلاً این موضع را جبل سعیر مینامیدند
ادوملغتنامه دهخداادوم . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از دوام . بادوام تر. بدوام تر. پایدارتر. پیوسته تر. دائم تر: و تبین لها بأنها فی احسن الاحوال و اطیب اللذات و ادوم السرور
ادوملغتنامه دهخداادوم . [ اِ ] (اِخ ) (سرخ رنگ و عدسی رنگ ) لقب عیسو پسر نخستین اسحاق است و چون وی بجهت شوربای عدسی که یعقوب برادرش پخته بود حق بکوریت خود را فروخت بدین واسطه و
ادملغتنامه دهخداادم . [ اِ دُ ] (اِخ ) ادومه . ناحیتی شامل قسمت جنوبی یهودیه و قسمت شمالی عربستان . رجوع به ادوم شود.
فاعولغتنامه دهخدافاعو. (اِخ ) موضعی است در ادوم ، و بعضی را گمان چنان است که فاعی همان فواره است که درآن نواحی خرابه ٔ آن دیده شود. (قاموس کتاب مقدس ).
رحوبوب نهرلغتنامه دهخدارحوبوب نهر. [ رَ ن َ ] (اِخ ) مسقطالرأس شاول ادومی و بر فرات واقع و فعلاً در همان موضع شهری است که به رحابه معروف است . (قاموس کتاب مقدس ).
ادمیملغتنامه دهخداادمیم . [ اَ دُم ْ می ] (اِخ ) (لفظی عبریست جمع أدم یا أدوم و معنی آن قرمزست ) عقبه یا راهی است واقع در برابر جلجال در جهت جنوبی وادئی که طریق اریحا و وادی ار
شاوللغتنامه دهخداشاول . [ وو ] (اِخ ) شائول . نام یکی از سلاطین ادوم است . (اول تواریخ ایام 1: 48 و 49. سفر پیدایش 36: 37) (قاموس کتاب مقدس ).