ادمانلغتنامه دهخداادمان . [ اَ ] (ع اِ) نوعی درخت که در گرما می روید. || آفتی است که به خرمابن عارض شود. (منتهی الارب ).
ادمانلغتنامه دهخداادمان . [ اَ دَ ] (ع اِ) نام درختی است . || پوسیدگی و سیاهی تنه ٔ خرمابن .پوسیدگی و سیاهی که به خرمابن رسد. (منتهی الارب ).
ادمانلغتنامه دهخداادمان . [ اِ ] (ع مص ) پیوسته کاری کردن . (تاج المصادر بیهقی ). پیوسته و همواره کردن چیزی را. دائم کردن کاری را. (غیاث اللغات ) : رفتن تیر شاه برسم گورهست از اد
ادمانلغتنامه دهخداادمان . [ اُ ] (اِخ ) یعقوب گوید: شعبه و شکافیست در جانب راست بدر و تا بدر سه میل مسافت دارد. کثیر گوید:لمن الدیارُ بأبرق الحنان فالبُرق فالهضبات من اُدمان .(م
ادمانتلغتنامه دهخداادمانت . [ اُ دُ ] (اِخ ) نام قومی که در عهد خشایارشا معادن طلا و نقره ٔ کوه پان ژِه را استخراج میکردند. (ایران باستان ص 749).