هدلیلغتنامه دهخداهدلی . [ هََ لی ی ] (ص نسبی ) منسوب به هدل که عبارت است از قبیله ٔ اخوقریظه . (سمعانی ).
هذلیلغتنامه دهخداهذلی . [ هَُ ذَ لی ی ] (ص نسبی ) منسوب به هذیل بن مدرکةبن الیاس بن مضر که پدر حیی است از مضر. (منتهی الارب ).
هذیلیلغتنامه دهخداهذیلی . [ هَُ ذَ لی ی ] (ص نسبی ) هذلی . منسوب به هذیل که قبیله ای است . (سمعانی ).
ادلیلاءلغتنامه دهخداادلیلاء. [ اِ ] (ع مص ) شتاب کردن . شتابی کردن . (منتهی الارب ). شتابیدن . شتافتن . || پنهان شدن . (مصادر زوزنی ).
ادلیماملغتنامه دهخداادلیمام . [ اِ ] (ع مص ) سخت سیاه شدن . (منتهی الارب ). سیاه شدن آدمی و خر. (تاج المصادربیهقی ). || ادلیمام لیل ؛ تاریک شدن شب .
ادلینکلغتنامه دهخداادلینک . [ اِ دِ ] (اِخ ) ژِرار. حکاک مشهور، متولد به آنوِرس (1649 - 1707م .). لوئی چهاردهم او را بفرانسه خواند و احسان و اکرامی بغایت درباره ٔ او مبذول داشت و بعضویت آکادمی فرانسه نائل شد.
ادلیلاءلغتنامه دهخداادلیلاء. [ اِ ] (ع مص ) شتاب کردن . شتابی کردن . (منتهی الارب ). شتابیدن . شتافتن . || پنهان شدن . (مصادر زوزنی ).
ادلیماملغتنامه دهخداادلیمام . [ اِ ] (ع مص ) سخت سیاه شدن . (منتهی الارب ). سیاه شدن آدمی و خر. (تاج المصادربیهقی ). || ادلیمام لیل ؛ تاریک شدن شب .
ادلینکلغتنامه دهخداادلینک . [ اِ دِ ] (اِخ ) ژِرار. حکاک مشهور، متولد به آنوِرس (1649 - 1707م .). لوئی چهاردهم او را بفرانسه خواند و احسان و اکرامی بغایت درباره ٔ او مبذول داشت و بعضویت آکادمی فرانسه نائل شد.
دانادلیلغتنامه دهخدادانادلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) خردمندی . دانائی . هوشیاری . دل آگاهی : بجای سکندر بمان سالهابدانادلی کشف کن حالها.حافظ.
دریادلیلغتنامه دهخدادریادلی . [ دَرْ دِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت و حالت دریادل . جوانمردی . سخاوت . بخشندگی . کرم . جود. بخشش : ز دریادلی شاه دریاشکوه نوازش بسی کرد با آن گروه . نظامی .آب رخ مرد ز دریادلیست حاصل درویش ز بی حاصل
تادلیلغتنامه دهخداتادلی . [ دَ ] (ِاخ ) یوسف بن یحیی المغربی اللغوی ، معروف به تادلی . متوفی بسال 540 هَ . ق . او راست : نهایة المقامات فی درایة المقامات للحریری . (اسماء المؤلفین ج 2 ص 552).
تادلیلغتنامه دهخداتادلی . [ دَ لی ی ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن محمدبن احمد انصاری قرطبی تادلی ، از تادلة (رجوع بهمین کلمه شود). وی شاعر و ادیب بود و ابوالقاسم زمخشری را مدح گفت . (از معجم البلدان : تادلة).