پادشالغتنامه دهخداپادشا. [ دْ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه . ملک . شاه . سلطان . شهریار. مخفف پادشاه : و پادشا هم از ایشانست . (حدود العالم ).ازین هر دو هرگز نگشتی جداکنارنگ بودند و او پادشا. فردوسی .<
پادشائیلغتنامه دهخداپادشائی . [ دْ / دِ ] (حامص مرکب ) سلطنت . شاهی . پادشاهی : واز روزگار مسلمانی باز، پادشائی این ناحیت اندر فرزندان باو است . (حدود العالم ). ناحیتی از ناحیتی بچهار روی جدا گردد یکی به اختلاف آب و هوا و دوم به اختلاف لغ
ادسالغتنامه دهخداادسا. [ اُدِ ] (اِخ ) شهر و بندری از اوکرانی ، واقع در ساحل بحر اسود، دارای 604000 تن سکنه ، مرکز صدور گندم .
پولادسایلغتنامه دهخداپولادسای . (نف مرکب ) که پولاد را ساید.بسیار سخت و محکم : روارو زنان تیر پولادسای در اندام شیران پولادخای . نظامی .چو شه دید کز سنگ پولادسای خراشیده میشد سم چارپای .نظامی .