ادریلغتنامه دهخداادری . [ اَ را ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از درایت . داناتر. بدرایت تر. آگاه تر : فالعقل فن واحدو طریقه ادری و ارصد والجنون فنون .- امثال :صاحب البیت (یا اهل البیت ) ادری بما فی البیت .
عَذاراAdharaواژههای مصوب فرهنگستانستارۀ اپسیلون کلب اکبر با قدر 1/5 که غول درخشانی از ردۀ ب2 به فاصلۀ 570 سال نوری از زمین است متـ . اپسیلون کلب اکبر Epsilon Canis Majoris
سردرِ بارگُنجcontainer door header, header bar, container headerواژههای مصوب فرهنگستانقاب بالایی چارچوب درِ بارگُنج
حضریلغتنامه دهخداحضری . [ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به حضر. شهری باستانی است که نام او در اشعار عرب آمده است . (الانساب ).
ادریسلغتنامه دهخداادریس . [ اِ ] (اِخ ) مرینی بن عثمان بن ابی العلاء منسوب بخاندان بنی مرین برادرابی ثابت ، یکی از امرای جهاد و غزا. عامه را بدو توجهی خاص بود و چند بار برای بدست آوردن تاج و تخت اجداد خویش قیام کرد لکن موفق نشد و دچار مصائب و حوادث گوناگون گردید و آنگاه که بمغرب میخواست شد وی
ادریالغتنامه دهخداادریا. [ ] (اِخ ) خلیجی است بین ایطالیا و ساحل دلماطیه (دالماسی ) (اعمال رسولان 27:27) و اکنون بخلیج فینیقیه معروف است و گمان میرود که در عصر حواریون این اسم بر همه ٔ دریای روم که شامل اقریطش و صقلیه بوده گفت
ادریالغتنامه دهخداادریا. [ اَ ] (اِخ ) یکی از قدیمترین شهرهای ایطالیا در ولایت رویگو از بندقیه واقع در کنار ترعه ٔ بیانکو بمسافت 30 میلی جنوب غربی ونیز، سکنه ٔ آن در حدود 13 هزار تن است . فیضان نهرهای ولایت موجب زیانهای بسیار
ادریاتیکلغتنامه دهخداادریاتیک . [ اَ ] (اِخ ) (خلیج ...، دریای ...) آدریاتیک . خلیج طویلی است از بحرالروم (مدیترانه )، که ایطالیا، یوگوسلاوی و آلبانی را مشروب سازد و رود پو بدان ریزد.
مجهولدیکشنری عربی به فارسیبي نام , داراي نام مستعار , تخلصي , لا ادري , ناشناخته , مجهول , ناشناس , گمنام , بي شهرت , نامعلوم
طمشلغتنامه دهخداطمش . [ طَ ] (ع اِ) مردم . گویند: ما ادری ای الطمش هو؛ ای ای ّ الناس ؛ یعنی ندانم که چه مرد است او. ج ، طموش . گویند: وحش و لا طمش من الطموش . (منتهی الارب ).
ادریسلغتنامه دهخداادریس . [ اِ ] (اِخ ) مرینی بن عثمان بن ابی العلاء منسوب بخاندان بنی مرین برادرابی ثابت ، یکی از امرای جهاد و غزا. عامه را بدو توجهی خاص بود و چند بار برای بدست آوردن تاج و تخت اجداد خویش قیام کرد لکن موفق نشد و دچار مصائب و حوادث گوناگون گردید و آنگاه که بمغرب میخواست شد وی
ادریالغتنامه دهخداادریا. [ ] (اِخ ) خلیجی است بین ایطالیا و ساحل دلماطیه (دالماسی ) (اعمال رسولان 27:27) و اکنون بخلیج فینیقیه معروف است و گمان میرود که در عصر حواریون این اسم بر همه ٔ دریای روم که شامل اقریطش و صقلیه بوده گفت
ادریالغتنامه دهخداادریا. [ اَ ] (اِخ ) یکی از قدیمترین شهرهای ایطالیا در ولایت رویگو از بندقیه واقع در کنار ترعه ٔ بیانکو بمسافت 30 میلی جنوب غربی ونیز، سکنه ٔ آن در حدود 13 هزار تن است . فیضان نهرهای ولایت موجب زیانهای بسیار
حجت آباد نادریلغتنامه دهخداحجت آباد نادری . [ ح ُج ْ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس در20هزارگزی شمال طبس . دشت و گرمسیر خشک است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
خواهر مادریلغتنامه دهخداخواهر مادری . [ خوا / خا هََ رِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواهر بطنی . خواهری که از طرف مادر با شخص یکی باشد.
سپیدچادریلغتنامه دهخداسپیدچادری . [ س َ / س ِ دُ ] (حامص مرکب ) چادر سپید داشتن . جامه ٔ سپید بر تن کردن . || بمجاز، بمعنی پاکی . درستی : روز رسید و محرمان عید کنید زین سبب روز چو محرمان زند لاف سپیدچادری .خاقا
مادریلغتنامه دهخدامادری . [ دَ ] (حامص ) مادر بودن . امومت . مقابل پدری . (فرهنگ فارسی معین ) : جهان را چو نادان نکوهش مکن که بر تو مر او را حق مادری است . ناصرخسرو.اندرآ مادر به حق مادری بین که این آذر ندارد آذری . <p class