ادراملغتنامه دهخداادرام . [ اَ ] (اِ) ادرمکش را گویند و آن درفشی است که نمدزین و تکلتو را بدان دوزند. (برهان قاطع). درفشی که نمدزین به آن دوزند و در تحفه آدرم بمد و حذف الف دوم آ
ادراملغتنامه دهخداادرام . [ اِ ] (ع مص ) ادرام صبی ؛ جُنبان شدن دندان شیر کودک و لغ شدن تا بجایش دندان دیگر برآید. || ادرام ارض ؛ برآوردن زمین دَرْماء را. || ادرام فصیل ؛ جذعه یا
ادرامیتنهلغتنامه دهخداادرامیتنه . [ ] (اِخ ) بندریست در میسیا مقابل جزیره ٔ لسبوس بطرف شمال غربی آسیای صغیر. (کتاب اعمال رسولان 27:2) و اکنون هم به ادرامیتی مسمی است و بمسافت 60 یا 8
ادرامیتنهلغتنامه دهخداادرامیتنه . [ ] (اِخ ) بندریست در میسیا مقابل جزیره ٔ لسبوس بطرف شمال غربی آسیای صغیر. (کتاب اعمال رسولان 27:2) و اکنون هم به ادرامیتی مسمی است و بمسافت 60 یا 8
ادرمکشلغتنامه دهخداادرمکش . [ اَ رَ ک َ ] (اِ) ادرام است که درفش تکلتودوزی باشد. (برهان قاطع). آلتی که نمدزین بدان دوزند مانند درفش .
ادرملغتنامه دهخداادرم . [ اَ رَ ] (اِ) نمدزین بود. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). نمدزین بود یعنی یرمه . (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). نمدزین و آنرا آدرم و ادرمه نیز گویند. (جه
درفشلغتنامه دهخدادرفش . [ دِ رَ ] (اِ) داغ که نهند. داغی که بر تن مجرم نهند مقر شدن را. دروش . سمه .عاذور. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دروش شود.- داغ و درفش کردن ؛ تعذیر. (ی