ادردیکشنری عربی به فارسیاداره کردن , تقسيم کردن , تهيه کردن , اجرا کردن , توزيع کردن , تصفيه کردن , نظارت کردن , وصايت کردن , انجام دادن , اعدام کردن , کشتن , رهبري کردن(ارکستر)() مدير
ادرلغتنامه دهخداادر. [ اَ دَ ] (ع مص ) به بیماری اُدرَه مبتلا شدن . بیماری ادره برآوردن کسی . دبه خایه شدن . به تناس مبتلا شدن . بادخایه شدن . مفتوق شدن .
عدرلغتنامه دهخداعدر. [ ع َ / ع ُ ] (ع اِمص ) دلیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطرالمحیط). || (ص ) باران سخت و بسیار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ادرنکةلغتنامه دهخداادرنکة. [ اُ رُ ک َ ] (اِخ ) یکی از قرای صعید مصر، بالای اُسیوط که فقط زراعت کتان دارد. (معجم البلدان ).