ادارةدیکشنری عربی به فارسیاداره ء کل , حکومت , اجرا , الغاء , سوگند دادن , تصفيه , وصايت , تقسيمات جزء وزارتخانه ها در شهرها , فرمداري , اداره , ترتيب , مديريت , مديران , کارفرمايي
ادارهدیکشنری فارسی به انگلیسیadministration, conduct, department, direction, government, office, workplace, management
دولتیلغتنامه دهخدادولتی . [ دَ / دُو ل َ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به دولت . (ناظم الاطباء). خوشبخت . بختیار. بختور. بختمند. حظی . مقبل . نیکبخت . روزبه . بهروز. دولتیار. (یادداش
آرمفرهنگ انتشارات معین[ فر. ] ( اِ.)علامت و نشانه ای که مخصوص یک ادارة دولتی یا هر مؤسسة دیگری باشد، نشانه (فره ).
نوکربابلغتنامه دهخدانوکرباب . [ ن َ / نُو ک َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) از طبقه ٔ نوکر. چاکرپیشه . از نوع نوکر. (یادداشت مؤلف ). کسی که از طبقه ٔ نوکران و خدمتگزاران باشد. (فرهنگ فارس