اددیکشنری عربی به فارسیمراسمي را بجا اوردن , اداره کردن , بعنوان داور مسابقات را اداره کردن , انجام دادن , کردن , بجا اوردن , اجرا کردن , بازي کردن , نمايش دادن , ايفاکردن
ادلغتنامه دهخدااد. [ -َدْ] (ضمیر) -َد. در آخر صورت مفرد امر آید و افاده ٔ مفرد مغایب حال و استقبال کند: رود، کند، آید، شود.
ادلغتنامه دهخدااد. [ اَدد ] (ع مص ) آواز گردانیدن شتر در جوف . باندرون بازگردانیدن شتر ماده آواز خود را. ناله گردانیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). || نالیدن . (زوزنی ). نالیدن
ادلغتنامه دهخدااد. [ اَدد / اِدد ] (ع ص ، اِ) کار دشوار و منکر. کار سخت و زشت . (منتهی الارب ): لقد جئتم شیئاً اِدّاً. (قرآن 89/19)؛ ای منکراً. || عجب . عجیب . شگفت . (آنندراج
عدلغتنامه دهخداعد. [ ع َدد ] (ع مص ) شمردن . (ترجمان جرجانی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر) (فرهنگ نظام ).
عدلغتنامه دهخداعد. [ ع ِدد ] (ع ص ) آب جاری که آن را ماده ای باشد که منقطع نشود مانند آب چشمه . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). گویند: ماء عد و میاه اعداد. (اقرب الم
عدلغتنامه دهخداعد. [ ع ُدد ] (ع اِ) آبله ریزه که بر رخسار ملاح برآید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
آدابفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. عادات و رسوم که در یک جامعه پذیرفته شده.۲. [جمعِ ادب] روشهای نیکو.
اداره کردندیکشنری فارسی به عربیاد , ادر , استخدم , اشتغل , رجل , رييس , عالج , عنوان , عيش , قاعدة , قيادة , مرة , معتدل , نفذ