اخیسخالغتنامه دهخدااخیسخا. [ اَ ] (اِخ ) (کلمه ٔگرجی است بمعنی قلعه ٔ جدید) نام شهریست حصین در روسیه ٔ آسیا، موقع آن بین 41 درجه و 55 دقیقه ٔ عرض شمالی و 40 درجه و 45 دقیقه طول شر
اختسانلغتنامه دهخدااختسان . [ اِ ت َ] (اِخ ) مؤلف غیاث گوید: بالکسر و تای فوقانی و سین مهمله ، نام پادشاه که ممدوح خاقانی و نظامی است - انتهی . و آن مصحف اخستان است . رجوع به اخس
آخرسالارلغتنامه دهخداآخرسالار. [ خ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آخورسالار. میرآخر. آنکه ریاست پرستاران ستور، خاصه اسب با اوست : ایشان [ زنان دعوت شده ٔ زلیخا ] پنج زن بودند یکی زن حاجب و
Hobson's choiceدیکشنری انگلیسی به فارسیانتخاب هبسون، پیشنهادی که چاره ای جز قبول ان نیست، انتخاب از روی ناچاری، نا گزیر
اختسانلغتنامه دهخدااختسان . [ اِ ت َ] (اِخ ) مؤلف غیاث گوید: بالکسر و تای فوقانی و سین مهمله ، نام پادشاه که ممدوح خاقانی و نظامی است - انتهی . و آن مصحف اخستان است . رجوع به اخس
آخرسالارلغتنامه دهخداآخرسالار. [ خ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آخورسالار. میرآخر. آنکه ریاست پرستاران ستور، خاصه اسب با اوست : ایشان [ زنان دعوت شده ٔ زلیخا ] پنج زن بودند یکی زن حاجب و
پیری آخرسالارلغتنامه دهخداپیری آخرسالار. [ ری ِ خ ُ ] (اِخ ) از سالاران سلطان مسعود غزنوی : امیر روز دیگر برنشست و بصحرا آمد و سالار و لشکررا که نامزد کرده بودند تا به آلتونتاش پیوندند د
ارسلانلغتنامه دهخداارسلان . [ اَ س َ ] (اِخ ) آخُرسالار از امرای فایق . نوح بن منصور به والی جوزجان ابوالحرث فریغونی مثال فرستاد تا بدفع او [ فایق ] قیام کند. ابوالحرث بوش بسیار ف
ارشکلغتنامه دهخداارشک . [ اَ ش َ ] (اِخ ) ارزاس . والی مملکتی در جوار آبیسارِس بزمان اسکندر. آنگاه که اسکندر بهند سفر میکرد در کنار رود آسِه زین هفِس تیون را بساخت . در خلال این