اخگرلغتنامه دهخدااخگر. [ اَ گ َ ] (اِ) آتش بود که چون آب زنی انگشت شود. (نسخه ای از اسدی ). آتش پاره بود. (نسخه ای از اسدی ). هیزم آتش گرفته بود و چون آب زنند زگال شود. (نسخه ای
برپراندنلغتنامه دهخدابرپراندن . [ ب َ پ َ دَ ] (مص مرکب ) پراندن : من ایدون چو بازم که زی تو شتابم اگر چند از دست خود برپرانی . خاقانی .رجوع به پراندن شود.
انداختنلغتنامه دهخداانداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (
دمیدنلغتنامه دهخدادمیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دم زدن و نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). نفس کشیدن . (برهان ). نفس بیرون دادن . نفس زدن . (یادداشت مؤلف ): فح ، فحفحة؛ دمیدن در خواب .(منته
بازلغتنامه دهخداباز. (اِ) پرنده ای است مشهور و معروف که سلاطین و اکابر شکار فرمایند. (برهان ) . نام طایر شکاری . (غیاث ). شهباز. (دِمزن ). بمعنی باز شکاری مشهور است . (انجمن آر
مگسلغتنامه دهخدامگس . [ م َ گ َ ] (اِ)جانوری است کوچک و بالدار و پرنده که به تازی ذباب گویند. (ناظم الاطباء). ذباب . (زمخشری ) (ترجمان القرآن ). در اوستایی ، مخشی (پشه ، مگس ).