اخلاطلغتنامه دهخدااخلاط. [ اَ ] (اِخ ) مصحف خلاط، نام شهری به ارمینیه . (منتهی الارب ). در کنار دریاچه ٔ وان و آنرا از اقلیم پنجم محسوب میداشتند. (مجمل التواریخ والقصص ص 480). اخ
اخلاطلغتنامه دهخدااخلاط. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ خِلط. (دهار).- اخلاط اربعه ؛ هر چهار مزاج بدن . گشنهای چهارگانه . دم و بلغم و مرتان یعنی مرةالصفراء و مرةالسوداء. رجوع به خلط شود.|| ا
اخلاطلغتنامه دهخدااخلاط. [ اِ ] (ع مص ) اخلاط فرس ؛ کوتاهی کردن اسب در رفتار. || اخلاطِ فحل ؛ آمیزش کردن او با ماده . || اخلاط جمّال فحل را؛ به آمیزش داشتن شتربان شتر نر را. || ج
اخلاطفرهنگ انتشارات معین( اَ) [ ع . ] (اِ.) جِ خِلط . 1 - چیزهای درهم آمیخته . 2 - در طب قدیم صفرا وخون و بلغم و سودا.
اخلاطفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= خِلط اخلاط اربعه (چهارگانه): (طب قدیم) چهار خلطِ خون، صفرا، سودا، و بلغم. اخلاط ردیه: (طب قدیم) رطوبتهای فاسد و گندیدۀ بدن. اخلاط قوم: [قدیمی]۱. کسانی که از
اخلاطیلغتنامه دهخدااخلاطی . [ اَ] (اِخ ) محیی الدین . از علمای معاصر هلاکوخان . وی در بناء رصد خواجه نصیر را امداد کرد. (حبط ج 2 ص 36).
اخلاطیلغتنامه دهخدااخلاطی . [ اَ] (اِخ ) محیی الدین . از علمای معاصر هلاکوخان . وی در بناء رصد خواجه نصیر را امداد کرد. (حبط ج 2 ص 36).