اخفدیکشنری عربی به فارسیپنهان کردن , نهان کردن , نهفتن , ترساندن , مرعوب کردن , تشر زدن به , نهيب زدن به , بس بودن , کفايت کردن , کافي بودن , بسنده بودن
اخفلغتنامه دهخدااخف . [ اَ خ َف ف ](ع ن تف ) نعت تفضیلی از خفیف . سبک تر. خفیف تر. مقابل اثقل : خزانه بگشادند هرچه اخف بود از جواهر و زر و سیم و جامه بغلامان داد تا برداشتند. (
اخفش اوسطلغتنامه دهخدااخفش اوسط. [ اَ ف َ ش ِ اَ س َ ] (اِخ ) سعیدبن مسعدة مجاشعی بالولاء خوارزمی بلخی مکنی به ابی الحسن . وی عالمی نحوی و ایرانی و از موالی بنی مجاشعبن دارم و از بصر
hotدیکشنری انگلیسی به فارسیداغ، داغ کردن یا شدن، بگرمی، گرم، تند، پر حرارت، حاد، تیز، برانگیخته، تند مزاج، تفته، با حرارت، تابان، اتشین
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سعدبن ربیعة. معشوقه ٔ قیس بن ملوح بن مزاحم ، معروف به مجنون لیلی : بلبل به غزل طیره کند اعشی راصلصل به نوا سخره کند لیلی را. منوچهر
لبنلغتنامه دهخدالبن . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) شیر و آن اسم جنس است . ج ، البان . (منتهی الارب ). و هو مرکبة من مائیة و جبنیة و دسومة : چگونه جدری جدری کجا ز پستانش هنوز هیچ لبی بوی
تره لیلغتنامه دهخداتره لی .[ ت ْ رِ ] (اِخ ) شهر و مرکز ناحیه ای است در ایالت کیوی و در قلمرو دولت آزادایرلند قرار دارد. صاحب قاموس اعلام ترکی در ذیل ترالیه آرد: قصبه ای است در نا
خاشکلغتنامه دهخداخاشک .[ ش َ ] (اِخ ) شهر مشهوری است از شهرهای مکران و در آنجا مسجدی میباشد که گمان برده اند آن مسجد از آن عبداﷲبن عمر بوده است . (از معجم البلدان ج 3 ص 388).
سپیجابلغتنامه دهخداسپیجاب .[ س َ ] (اِخ ) شهر معروف بماوراء النهر : ور آزاد شاه سپیجاب بودمیان گوان دُرّ خوشاب بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 686).بخارا و سغد و سمرقند و چاج سپیج