اخفدیکشنری عربی به فارسیپنهان کردن , نهان کردن , نهفتن , ترساندن , مرعوب کردن , تشر زدن به , نهيب زدن به , بس بودن , کفايت کردن , کافي بودن , بسنده بودن
اخفلغتنامه دهخدااخف . [ اَ خ َف ف ](ع ن تف ) نعت تفضیلی از خفیف . سبک تر. خفیف تر. مقابل اثقل : خزانه بگشادند هرچه اخف بود از جواهر و زر و سیم و جامه بغلامان داد تا برداشتند. (
اخفش اوسطلغتنامه دهخدااخفش اوسط. [ اَ ف َ ش ِ اَ س َ ] (اِخ ) سعیدبن مسعدة مجاشعی بالولاء خوارزمی بلخی مکنی به ابی الحسن . وی عالمی نحوی و ایرانی و از موالی بنی مجاشعبن دارم و از بصر
hotدیکشنری انگلیسی به فارسیداغ، داغ کردن یا شدن، بگرمی، گرم، تند، پر حرارت، حاد، تیز، برانگیخته، تند مزاج، تفته، با حرارت، تابان، اتشین
غادریةلغتنامه دهخداغادریة. [ دِ ری ی َ ] (اِخ ) رجوع به غادری شود. الغادریةطائفة من الخوارج قاله الحافظ. (تاج العروس ). ولی در ملل و نحل شهرستانی ذیل نجدات آرد: العاذریة اصحاب نجد
ظاهرلغتنامه دهخداظاهر. [ هَِ ] (اِخ ) بیبَرس بن عبداﷲ، السلطان الاعظم قسیم امیرالمؤمنین رکن الدین ابوالفتح البندقداری الصالحی ، ملقب به الملک الظاهر. از ممالیک بحری . مولد او ب
اسماعیلیلغتنامه دهخدااسماعیلی . [ اِ ] (اِخ ) ابومعمربن ابی سعیدبن ابی بکر. وی شرف نفس را با شرف طبع و کرم ادب را با کرم نسب جمع داشت و در فقه مستولی و در شعر نیکوتصرف بود چندانکه ص
لبنلغتنامه دهخدالبن . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) شیر و آن اسم جنس است . ج ، البان . (منتهی الارب ). و هو مرکبة من مائیة و جبنیة و دسومة : چگونه جدری جدری کجا ز پستانش هنوز هیچ لبی بوی
بیضانلغتنامه دهخدابیضان . (اِخ ) فخذی از بنی یوسی از زهران از قبایل بزرگ عسیر معروف به اهل بیضان . (از معجم قبایل العرب ).