اخطادیکشنری عربی به فارسیادم کودن واحمق , ساده لوح , خطاکردن , دراشتباه بودن , غلط بودن , گمراه شدن , بغلط قضاوت کردن
أخْطَأ الهَدَفَدیکشنری عربی به فارسیبه خطا رفت , به هدف نزد , تيرش به خطا رفت , به مرادش نرسيد , به مقصود نرسيد
اخطبلغتنامه دهخدااخطب . [ اَ طَ ] (اِخ ) عبداﷲ. او در اوایل حال بکسب فضایل و طلب علوم اشتغال می نمود و بالاخره بملازمت مایل شده میرزا سلطان ابوسعید شغل وزارت را به وی تفویض فرمو
اخنالغتنامه دهخدااخنا. [اِ ] (اِخ ) اِخنوا. یاقوت گوید در نسخه ای جز کتاب فتوح مصر این کلمه را با جیم دیدم و در مصر از آن پرسیدم و کسی آنرا جز بخاء تلفظ نمیکرد. از اخبار فتوح بر
صفیهفرهنگ نامها(تلفظ: safiye) (عربی) (مؤنث صفی) ، ← صفی ؛ (در اعلام) دختر اخطب زوجهی رسول اکرم (ص) و نیز نام یکی از عمههای پیامبر (ص).
جانلغتنامه دهخداجان . (اِ) بقول هوبشمان از کلمه ٔ سانسکریت ذیانه (فکر کردن ) است . و بقول مولر و یوستی جان با کلمه ٔ اوستائی گیه (زندگی کردن ) از یک ریشه است ولی هوبشمان آنرا ص
ادغاملغتنامه دهخداادغام . [ اِ ] (ع مص ) فراگرفتن : اِدغام ِ حرّ یا برد کسی را؛ فراگرفتن سرما یا گرما او را. || لقمه را نخائیده فروبردن از ترس اینکه دیگران در طعام بر وی سبقت گیر