اخضردیکشنری عربی به فارسیسبز , خرم , تازه , ترو تازه , نارس , بي تجربه , رنگ سبز , (در جمع) سبزيجات , سبز شدن , سبز کردن , سبزه , چمن , معتدل
اخضرلغتنامه دهخدااخضر. [ اَ ض َ ] (اِخ ) (بحر... یا خلیج ...) از شعب پنجگانه ٔ بحرالهند. رجوع به حبط ج 2 ص 409 و413 شود. دریای اخضر که اقیانوس مشرقی گفتیم و حد او آنک معلومست از
اخضرلغتنامه دهخدااخضر. [ اَ ض َ ] (اِخ ) منزلی است قرب تبوک ، بین آن و وادی القری ، پیامبر (ص ) آنگاه که به تبوک میرفت نزول فرمود و بدانجا مسجدی بوده است مصلی نبی (ص ). (معجم ال
اخزرلغتنامه دهخدااخزر. [ اَ زَ ](ع ص ) نعت از خزر. احول . کج چشم . || خردچشم . تنگ چشم . آنکه چشم خرد و تنگ دارد. || آنکه بگوشه ٔ چشم نظر کند. بگوشه ٔ چشم نگاه کننده . آنکه بگوش
اخضر مسلمهلغتنامه دهخدااخضر مسلمه . [ اَ ض َ رِ م ُ ل ِ م َ ] (اِخ ) شهری خرد است و مسلمةبن عبدالملک کرده است و در آن جایگاه نشستی . و گروهی از بنی امیه هنوز آنجایگاه مانده اند و آب ا
اخضرارلغتنامه دهخدااخضرار. [ اِ ض ِ ] (ع مص ) سبز شدن . (تاج المصادر بیهقی ). سبز شدن کشت . || سیاه شدن شب . || بریده گردیدن .
اخضریلغتنامه دهخدااخضری . [ اَ ض َ ری ی ] (اِخ ) عبدالرحمن بن سیدی محمد الصغیر الجزائری المشهور بالاخضری متوفی در قرن دهم هَ . ق . صاحب تعریف الخلف برجال السلف گوید: بر ترجمه ٔ و
اخضرارفرهنگ انتشارات معین( اِ ض ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - سبز شدن ، به رنگ سبز درآمدن . 2 - سبز شدن کشت .