اخشملغتنامه دهخدااخشم . [ اَ ش َ ] (ع ص ) فراخ بینی . || گنده بینی . آنکه بینی وی بوی گرفته باشد بعلتی . || آنکه بوی بد شنود. || آنکه قوه ٔ شامه ندارد. آنکه بوی و گند نشنود. (تا
خشماءلغتنامه دهخداخشماء. [ خ َ ] (ع ص ) مؤنث اَخشَم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). زن فراخ بینی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). زنی
شملغتنامه دهخداشم . [ ش َم م ] (ع اِمص ، اِ) حس بینی که درک بویها بدان است . (از اقرب الموارد). یکی از حواس پنجگانه که عمل درک بوها از آن صادر میشود. (ناظم الاطباء). حس شامه و
بولغتنامه دهخدابو. (اِ) بوی . رایحه . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). رایحه و تأثیری که به واسطه ٔ تصاعد پاره ٔ اجسام در قوه ٔ شامه