اخشلغتنامه دهخدااخش . [ اَ ] (اِ) ارز. (اوبهی ). ارزش . (برهان ). ارج . بها. (برهان ). قیمت . (اوبهی ). نرخ . ثمن : خود نماید همیشه مهر فروغ خود فزاید همیشه گوهر اخش . عنصری (از صحاح اللغه ).و شمس فخری آخش بر وزن آتش بدین معنی آور
اخشفرهنگ فارسی عمیدبها؛ ارزش؛ قیمت: ◻︎ خود فزاید همیشه مهر فروغ / خود نماید همیشه گوهر اخش (عنصری: ۳۳۷).
آخشلغتنامه دهخداآخش . [ خ َ ] (اِ) قیمت . بها. ارز. ارزش . صاحب معیار جمالی کلمه را بمد الف و فتح خا ضبط کرده ، و بیتی نیز برای دعوی خود ساخته است و ظاهراً این درست نیست و اَخْش بر وزن بخش صحیح است ، چنانکه عنصری گوید : خود نماید همیشه مهر فروغ خود فزاید همیشه
اخیشلغتنامه دهخدااخیش .[ ] (اِخ ) (مغضوب ) پادشاه جت یکی از شهرهای فلسطینیان بود که داود آنگاه که از دست شاؤل متواری بود برای حفظ جان خود دوبار بدانجا گریخت . بار اول اهالی آنجا از حال او آگاه شدند و ویرا شناختند و او برای نجات خویش ، خود را دیوانه نمود و بر درها خط میکشیدو خاک و گل بر سر و
اخشیدلغتنامه دهخدااخشید. [ اِ ] (اِخ ) محمدبن ابی محمد طغج فرغانی مکنی به ابی بکر، اول از ملوک اخشید صاحب مصر و حجاز. وی بسال 323 هَ . ق ./ 934 م . استقلال یافت و تا <span class="hl" dir="ltr"
اخشیدیلغتنامه دهخدااخشیدی . [ اِ ] (اِخ ) خطیب (فقیه ...). رجوع به کتاب الجماهر بیرونی چ هند ص 64 شود.
اخشارلغتنامه دهخدااخشار. [ اَ ] (اِ) قلی . خشار. (مقدمةالأدب زمخشری ص 59). اَشْخار. شَخار. رجوع به اَشْخار و شَخار و قَلی ̍ شود.
آخشلغتنامه دهخداآخش . [ خ َ ] (اِ) قیمت . بها. ارز. ارزش . صاحب معیار جمالی کلمه را بمد الف و فتح خا ضبط کرده ، و بیتی نیز برای دعوی خود ساخته است و ظاهراً این درست نیست و اَخْش بر وزن بخش صحیح است ، چنانکه عنصری گوید : خود نماید همیشه مهر فروغ خود فزاید همیشه
اخشیدلغتنامه دهخدااخشید. [ اِ ] (اِخ ) محمدبن ابی محمد طغج فرغانی مکنی به ابی بکر، اول از ملوک اخشید صاحب مصر و حجاز. وی بسال 323 هَ . ق ./ 934 م . استقلال یافت و تا <span class="hl" dir="ltr"
اخشیدیلغتنامه دهخدااخشیدی . [ اِ ] (اِخ ) خطیب (فقیه ...). رجوع به کتاب الجماهر بیرونی چ هند ص 64 شود.
اخش ویرشلغتنامه دهخدااخش ویرش . [ اَ خ َ رُ ] (اِخ ) ابن دارا و هو خسرو الاول . (آثارالباقیه ). اخش ورش بن کیرش بن جاماسپ . (طبری ). اخشیروش بن داریوش . (ابوالفرج بن العبری ). خشیارشا پسر داریوش بزرگ . رجوع به خشیارشا و ایران باستان ج 1 ص <span class="hl" dir="lt
داخشلغتنامه دهخداداخش . [ خ ِ ] (اِ) ناتوانی و کم زوری و بیماری : مبتلای علت داخش شده کار او شام وسحر نالش شده . میرنظمی (از شعوری ج 1 ورق 416).اما کلمه ظاهراً مصح