ابخرلغتنامه دهخداابخر. [ اَ خ َ ] (ع ص ) گنده دهان . گنده دهن .آنکه دهان بدبوی دارد. مؤنث : بَخْراء : پیر سگانی که چو شیر ابخرندگرگ صفت ناف غزالان خورند. نظامی .چو شیران ابخر و
عکرشلغتنامه دهخداعکرش . [ ع ِ رِ ] (ع اِ) گیاهی است ترش ، و آن آفتی است نخل را زیرا در ریشه ٔ آن میروید و آن را خشک میکند. یا آن «ثیل » است ، یا نوعی از گیاه گنگر، یا آن عشبه ٔ
ابخرلغتنامه دهخداابخر. [ اَ خ َ ] (ع ص ) گنده دهان . گنده دهن .آنکه دهان بدبوی دارد. مؤنث : بَخْراء : پیر سگانی که چو شیر ابخرندگرگ صفت ناف غزالان خورند. نظامی .چو شیران ابخر و
جابرلغتنامه دهخداجابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابخر النخعی ، والصبیانی و کوفی نیز گفته میشود. طوسی او را در رجال شیعه آورده و علی بن حکم گفته است : که عابد و ثقه بوده است . وی از جعف
بخراءلغتنامه دهخدابخراء. [ب َ ] (ع ص ) تأنیث ابخر. تفناک . || (اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).