احنلغتنامه دهخدااحن . [ اَ ح َن ن ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از حَنین .- امثال : احن ّ من المریض الی الطبیب .احن ّ من شارف .
احنلغتنامه دهخدااحن . [ اِ ح َ ] (ع اِ) ج ِ اِحنة. کینه ها. خشم ها: فرستاد تا بیاموزند شیوه ٔ عفو هنگام قدرت و طریقه ٔ حلم و اغماض با کثرت ضغاین و احن . (جهانگشای جوینی ).
احناءلغتنامه دهخدااحناء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حِنو و حَنو. اطراف و جوانب : در وقت قاآن ، توراکیناخاتون را با جماعتی از اصحاب حضرت کینه ای در احنای سینه متمکن گشته بود. (جهانگشای جوی
احناءلغتنامه دهخدااحناء. [ اِ ] (ع مص ) مهربانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). احناء مراءة بر ولد؛ شفقت و مهربانی زن بفرزند: احنت المراءة علی ولدها؛ مهربانی کرد زن بر فرزندان خود،