احمزلغتنامه دهخدااحمز. [ اَ م َ ](ع ن تف ) استوارتر. قوی تر. اشدّ. اشق . اقوی . امتن . وبدین معنی است حدیث ابن عباس : افضل الاعمال احمزها، وبروایتی افضل العبادات احمزها؛ ای اشقّ
احمضلغتنامه دهخدااحمض . [ اَ م َ ] (ع ص ) ترش مزه . || گاه مجازاً بمعنی ناخوش و دشوار آید. (غیاث ). || (ن تف ) ترش تر: احمض من صَفع الذُل ّ فی بَلدالغُربَة.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم الأدیبی الخوارزمی مکنی به ابوسعید. یکی از مشاهیر فضلاء و ادباء و شعراء خوارزم . ابومحمد در تاریخ خوارزم گوید: ابوالفضل الصف
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ترخان . درحبیب السیر، نام وی ، با عنوان سیدی و امیر سیدی ذکر میشود و چنانکه از تضاعیف این کتاب برمی آید این مرد از شجعان و بزرگان زمان ا
اشقلغتنامه دهخدااشق . [ اَ ش َق ق ] (ع ن تف ) دشوارتر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (غیاث ). احمز. شاق تر: و لعذاب الآخرة اَشَق ﱡ. (قرآن 34/13).
افضللغتنامه دهخداافضل . [ اَ ض َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی است از فضل مقابل نقص . ج ، افضلون ، افاضل . مؤنث : فُضْلی ̍. ج ، فضلیات ، فُضَل . (از اقرب الموارد). فاضل در حسب و در عل
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم الأدیبی الخوارزمی مکنی به ابوسعید. یکی از مشاهیر فضلاء و ادباء و شعراء خوارزم . ابومحمد در تاریخ خوارزم گوید: ابوالفضل الصف
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ترخان . درحبیب السیر، نام وی ، با عنوان سیدی و امیر سیدی ذکر میشود و چنانکه از تضاعیف این کتاب برمی آید این مرد از شجعان و بزرگان زمان ا