احمارلغتنامه دهخدااحمار. [ اِ ] (ع مص ) کودک سرخ زادن . || احمارِ دابّه ؛ علف دادن دابه تا متغیر شود بوی دهن وی . (منتهی الارب ).
اهمارلغتنامه دهخدااهمار. [ اِ ] (ع مص ) سخت بر زمین زدن اسب سم را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
محمارلغتنامه دهخدامحمار. [م ِ مارر ] (ع ص ) سرخ رنگ . (از منتهی الارب ). وجه محمار؛ روی سرخ . (از مهذب الاسماء). رجوع به احمار شود.
استدعدیکشنری عربی به فارسیاحضار نمودن (بمحکمه) , با تنظيم کيفر خواست متهمي را بمحاکمه خواندن , احضارکردن , فراخواندن , برگرداندن , بيرون کشيدن , فراخواني , احضار , فراخواستن , احضار قانو