احماءلغتنامه دهخدااحماء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَمو و حَما و حَم ، بمعنی پدرشوی . || خویشاوند شوی و زوجه . || یا خویشاوندان زوجه فقط. (منتهی الارب ). || اهل بیت مرد. مقابل اصهار. ||
احماءلغتنامه دهخدااحماء. [ اِ ] (ع مص ) قرق کردن . ممنوع کردن . || قرق یافتن جائی را. || حمایت کردن . || نگهداری کردن از چیزی حرام . || گرم کردن ، چنانکه آهن را در آتش . || گرم و
اهماءلغتنامه دهخدااهماء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ هِم ء،به معنی جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اهماءلغتنامه دهخدااهماء. [ اِ ] (ع مص ) جامه دریدن و کهنه گردانیدن . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
يُحْمَىٰفرهنگ واژگان قرآنبه شدت داغ شود(ازکلمه احماء به معناي داغ کردن هر چيز است بطوري که حس آدمي از احساس آن ناراحت شود ، و"يحمي عليها" اين معنا را ميدهد که آتش بر روي آن چيز افروخته
محمیلغتنامه دهخدامحمی . [ م ُ ](ع ص ) نعت فاعلی مذکر از احماء. گرم کننده ٔ آهن در آتش . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || حمایت کننده . || نگهبان و محافظ. (ناظم الاطباء).
محمیلغتنامه دهخدامحمی . [ م ُ ما ](ع ص ) نعت مفعولی از احماء. تافته . (یادداشت مرحوم دهخدا). آهن تافته شده در آتش . آهن گرم شده در آتش .
اصهارلغتنامه دهخدااصهار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صِهْر. اهل بیت زن از داماد و پدرزن و برادرزن و دیگران ، در مقابل اَحماء که اهل بیت مرداست و از دو جهت صهر نیز گویند. (منتهی الارب ). ج