احفارلغتنامه دهخدااحفار. [ اِ ] (ع مص ) اِحفارِ صبی ؛ افتادن چهار دندان پیشین کودک ، دو از بالا و دو از زیر. || احفارِ مُهر؛ افتادن دندانهای ثنایا و رباعیات کُرّه . (منتهی الارب
ذات احفارلغتنامه دهخداذات احفار. [ ت ُ اَ ] (اِخ ) موضعی است در شعر. و شاعر در وصف ابر گوید : القی علی ذات احفار کلاکله و شب ّ نیرانه و انجاب یأتلق .(المرصع).
ذات احفارلغتنامه دهخداذات احفار. [ ت ُ اَ ] (اِخ ) موضعی است در شعر. و شاعر در وصف ابر گوید : القی علی ذات احفار کلاکله و شب ّ نیرانه و انجاب یأتلق .(المرصع).
احافیرلغتنامه دهخدااحافیر. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ احفار. جج ِ حَفَر. || آنچه برآرند از زمین بکاوش از آثار قدما.
حفریاتلغتنامه دهخداحفریات . [ ح َ ری یا ] (اِ) در تداول فارسی بمعنی حَفَر، احفار و احافیر مستعمل است . || آنچه بیرون آید از چیزهای کهن با این عمل . (یادداشت مرحوم دهخدا): حفریات ش
جرارلغتنامه دهخداجرار. [ ج ُ ] (اِخ ) نام کوهی است و در ابیات زیر ذکر آن آمده : لمن الدیار بجانب الاحفارفبتیل دمخ او بسفح جرارامست تلوح کأنها عامیةوالعهد کان بسالف الاعصار.ابن
حفرلغتنامه دهخداحفر. [ ح َ ف َ ] (ع اِ) چاه فراخ دهانه . چاه فراخ . || خاک که از حفره بیرون آرند. خاکی که از زمین کندن بیرون آید. (اقرب الموارد). || آن جایگاه که آنرا کنند. (من