احصانلغتنامه دهخدااحصان . [ اِ ] (ع مص )استوار گردانیدن . (منتهی الارب ). محکم ، مستحکم ، تحکیم کردن . حصار کردن . || نگاه داشتن . نگه داشتن . || پارسا گردانیدن تزوج کسی را. (منت
احصانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ازدواج کردن.۲. (فقه) حالت مرد یا زنی که با همسر خود نزدیکی کرده باشد.
احصانفرهنگ انتشارات معین( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) استوار و محکم کردن . 2 - (مص ل .) نگه داشتن نَفْس از انجام کار بد. 3 - شوی کردن زن . 4 - زن گرفتن مرد. 5 - زن و مردی که به عقد دائم
احساندیکشنری عربی به فارسیخير خواهي , نيک خواهي , نوع پرستي , سخاوتمندي , التفات , توجه , مرحمت , مساعدت , طرفداري , مرحمت کردن , نيکي کردن به , طرفداري کردن
مُحْصِنِينَفرهنگ واژگان قرآنزنان با عفت( احصان (در اصل :ممانعت)در مورد زنان در سه مورد به كار مي رود :شوهردار بودن -آزادي - عفت داشتن)
مُحَصَّنَةٍفرهنگ واژگان قرآنمنع شده (در اصل از احصان (به معني مانع شدن)- محكم شده -(درعبارت"قُرًى مُّحَصَّنَةٍ " منطقه اي كه با قلعه اي محكم احاطه شده وحفاظت مي شود)
حصنلغتنامه دهخداحصن . [ ح ِ ] (ع اِ) بنا و جای استوار که درون آن رسیدن نتوانند. جان پناه . حصار. پناه گاه . (ترجمان عادل ).دز. (مهذب الاسماء). قلعه . دژ. جای پناه . برج . جای ا
پرهیزکارلغتنامه دهخداپرهیزکار. [ پ َ ] (ص مرکب ) پارسا. تقی ، متقی . باتقوی . دوری کننده ٔ از حرام . خویشتن دار (از حرام ). بارّ. زاهد. ناسک . مرتاض . صالح . برز. برزی ّ. وَرع . عفی