احرصلغتنامه دهخدااحرص . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) حریص تر: و لتجدنَّهم احرص الناس علی حیوة. (قرآن 96/2).- امثال : احرص ُ من ذَرّة . احرص ُ من کلب علی جیفة . اح
احرسلغتنامه دهخدااحرس . [ اَ رَ ] (ع ص ) قدیم . کهنه . (منتهی الارب ). || آنکه از هیچکس نترسد. || (ن تف ) نعت تفضیلی از حراست .- امثال : احرس من الأجل .احرس من کلب . (مجمع الأمثال میدانی ).
احرشلغتنامه دهخدااحرش . [ اَ رَ ] (ع ص ) دینار اَحرَش ؛ دینار درشت مُهر بجهت نوی و تازگی . || ضَب ّ اَحرَش ؛ سوسمار درشت . (منتهی الارب ). || هرچه پوست او درشت باشد نه نرم .
أحرَزَ الإنْتصارَدیکشنری عربی به فارسیپيروز شد , فائق آمد , پيروزي به دست آورد , به پيروزي رسيد , غلبه پيدا کرد , موفقيتي کسب کرد
عقیلغتنامه دهخداعقی . [ ع ِق ْی ْ ] (ع اِ) آنچه نخستین از کودک نوزاده برآید ازکمیز و پلیدی . (از منتهی الارب ). چیزی است که از شکم نوزاد هنگام تولد و پیش از آنکه چیزی بخورد، خارج میگردد و آن سیاه رنگ و لزج است مانند سریشم ، و آن مانند «ردج » است در بزغاله و اسب کره . (از اقرب الموارد). ج ، ا