احتکاکلغتنامه دهخدااحتکاک . [ اِ ت ِ ] (ع مص )خویشتن را بچیزی بخاریدن . (زوزنی ). خویشتن درمالیدن بوی . با هم خراشیدن . با هم مالیدن . (غیاث ). || محتاج خاریدن شدن . || با کسی واک
اِحْتکاکٌدیکشنری عربی به فارسیدرگيري , اصطکاک , برخورد , مواجهه , رودررويي , معاشرت , تماس , ور رفتن , انگولک کردن , تحريک کردن
اِحْتکاکاتٌ غَيرُ مَقصودَةدیکشنری عربی به فارسیاصطکاکات ناخواسته , برخوردهاي ناخواسته , اصطکاک غير عمدي
مَنَعَ حُدوثَ احتکاکٍ بَينَ الجانِبَينِدیکشنری عربی به فارسیمانع بروز اصطکاک (برخور) ميان دو طرف شد , از پديد آمدن اصطکاک (برخورد) ميان دو طرف جلوگيري کرد
احتکاردیکشنری عربی به فارسیاتحاديه صاحبان صنايع مشابه , کارتل , انحصار , امتياز انحصاري , کالا ي انحصاري