احتشادلغتنامه دهخدااحتشاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) تحاشد. گرد آمدن . (تاج المصادر) (زوزنی ) (منتهی الارب ). جمع آمدن . مجتمع شدن برای امری واحد. || فی الفور حاضر آمدن بر آواز. اجابت بس
اِحْتَشَدَدیکشنری عربی به فارسیبسيج کرد , لشگر کشي کرد , جمع کرد , مستقرّ کرد , صف آرايي کرد , گرد آورد
احتدادلغتنامه دهخدااحتداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) احتداد بر؛ خشم گرفتن بر. || اِحتداد از غضب ؛ تیز شدن از خشم . (تاج المصادر). تیز شدن خشم . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). || تیز شدن . (
احتشاءلغتنامه دهخدااحتشاء.[ اِ ت ِ ] (ع مص ) پر گردیدن . (منتهی الارب ). آکنده شدن . (تاج المصادر). || آکندن چیزی بچیزی . || در خود پیچیدن . (منتهی الارب ). اعتباء. || پنبه در خود
محتشدلغتنامه دهخدامحتشد. [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتشاد. آنکه در بذل کوشش و مال و یاری دریغ ندارد. (منتهی الارب ). || آماده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهیا. وشکول .
آماده کردنلغتنامه دهخداآماده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِعداد. احتشاد. برساختن . ساختن . مهیا کردن . اشراط. تیار، راست ، بسامان کردن . پرداختن . ساختن و پرداختن . آمادن .
بنودلغتنامه دهخدابنود. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : انتقام خشم از چشم زخم گذشته بر اجابت باعث آمد به احتشاد جنود و عقد بنود. (جهانگشای جوین
گرد آمدنلغتنامه دهخداگرد آمدن . [ گ ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) اجتماع کردن . فراهم آمدن . جمع شدن . جمع گشتن . انجمن شدن . فراهم شدن . تجوق . تقلص . تکمهل . (منتهی الارب ). احتشاد. ازدلا
متحمللغتنامه دهخدامتحمل . [ م ُ ت َ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) بردارنده ٔ بار و بر خود گیرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باربردارنده و باربردار. (ناظم الاطباء) :