احترافلغتنامه دهخدااحتراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) صاحب پیشه شدن . (منتهی الارب ). پیشه ور شدن . (تاج المصادر). پیشه وری : ای بسا شوخان ز اندک احتراف زان شهان ناموخته جز گفت و لاف . م
محترفلغتنامه دهخدامحترف . [ م ُ ت َ رِ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتراف . هم پیشه و صاحب پیشه . (آنندراج ). پیشه ور. (دهار). صاحب حرفه . (از اقرب الموارد). پیشه ور و صنعتگر. (ناظم الا
پیشه ور شدنلغتنامه دهخداپیشه ور شدن . [ ش َ / ش ِ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیشه کار شدن . احتراف . (تاج المصادر بیهقی ). اشتغال به پیشه . کاسب و صنعتگر و صاحب حرفه شدن .