احباطدیکشنری عربی به فارسیپاداوج , بيان قهقرايي (مثل ) , بياني که هرچه پيش مي رود اهميتش کمتر ميشود , بيان قهقرايي نمودن , ياس , نااميدي , نوميدي , دلشکستگي , دلسردي , فتور , عقيم گذاري
احباطلغتنامه دهخدااحباط. [ اِ ] (ع مص ) احباط ماء رکیة؛ رفتن آب چاه و بازنیامدن . (منتهی الارب ). || احباط از فلان ؛ اعراض از او. (منتهی الارب ). || باطل گردانیدن . باطل کردن عمل
اهباطلغتنامه دهخدااهباط. [ اِ ] (ع مص ) فرودآوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فروفرستادن و فرودآوردن .(آنندراج ). فروآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || کاسته کردن بهای آخریان
إحباطٌدیکشنری عربی به فارسیشکست , ناکامي , شکست دادن , ناکام کردن , خنثي کردن , بي اثر کردن , نافرجام نمودن
إحباطُ المؤامَرَةدیکشنری عربی به فارسیخنثي سازي توطئه , نقش بر آب کردن دسيسه , بي اثر کردن توطئه , کشف توطئه , عقيم ساختن توطئه , خنثي کردن توطئه , ناکام گذاردن توطئه
إحباطُ مُحاوَلَة اغْتيالِدیکشنری عربی به فارسیخنثي سازي طرح ترور , نا فرجام ماندن ترور , کشف سوء قصد به جان