احبارلغتنامه دهخدااحبار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حِبر و حَبر. دانایان . (غیاث ). دانشمندان : پدر او از اخیار عباد و احبار عُبّاد و اقطاب زهّاد بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || علمای یهو
احبارلغتنامه دهخدااحبار. [ اِ ] (ع مص ) نشان گذاشتن . || بسیارنبات گردیدن زمین . || شاد کردن . (منتهی الارب ).
احبارفرهنگ انتشارات معین( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جمع حبر؛ 1 - دانشمندان ، علما. 2 - پیشوایان روحانی یهود.
اهبارلغتنامه دهخدااهبار. [ اِ ] (ع مص ) نیکو فربه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کعب الاحبارلغتنامه دهخداکعب الاحبار. [ ک َ بُل ْ اَ ] (اِخ ) کعب بن ماتع الحبر مکنی به ابواسحاق تابعی است و از یهودیان حمیر بود که بزمان عمر اسلام آورد. او را کعب الحبر [ ح َ / ح ِ ] ن
کعب الاحبارلغتنامه دهخداکعب الاحبار. [ ک َ بُل ْ اَ ] (اِخ ) کعب بن ماتع الحبر مکنی به ابواسحاق تابعی است و از یهودیان حمیر بود که بزمان عمر اسلام آورد. او را کعب الحبر [ ح َ / ح ِ ] ن
ارطیونلغتنامه دهخداارطیون .[ اَ طَ ] (اِخ ) از قبل قیصر حاکم غزه و از احبار دین نصاری بود. در زمان عمر، عمروعاص بدستور خلیفه و استصواب ابوعبیده به سر ارطیون لشکر کشید و بین الجانب
رأس الجالوتلغتنامه دهخدارأس الجالوت . [ رَءْ سُل ْ ](اِخ ) سر احبار جهودان . (از تفسیر ابوالفتوح رازی ).رئیس جلای وطن کنندگان از میهن هایشان به بیت المقدس . (از آثارالباقیه ). رئیس یه
کعبلغتنامه دهخداکعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن اسد از کلانتران و احبار بنی قریظه بود و او تبع اصغر را از محاصره ٔ قلاع یثرب و تخریب کعبه منع کرد و اتفاقاً سخن او سودمند افتاد. (از حب