اجل معلقلغتنامه دهخدااجل معلق .[ اَ ج َ ل ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرگ ناگهانی : مثل اجل معلق . رجوع به امثال و حکم شود.
اجل معلقفرهنگ انتشارات معین( ~ِ مُ عَ لَُ) (ص مر.) 1 - مرگ ناگهانی . 2 - کنایه از: ناگهان حاضر شدن کسی .
اشباح المعلقةلغتنامه دهخدااشباح المعلقة. [ اَ حُل ْ م ُ ع َل ْ ل َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) (الَ ...). سهروردی در حکمةالاشراق این اصطلاح را بکار برده است . رجوع به اشباح المجردة شود.
المالقلغتنامه دهخداالمالق . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ولایتی از ترکستان . (ناظم الاطباء). نام ولایتی است . (هفت قلزم ) (برهان قاطع) (مؤید الفضلا). در «ادات » الماثق با ثاء مثلثه آمده ، و
اجلفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. زمان مرگ؛ مرگ.۲. [قدیمی] نهایت مدت چیزی.۳. [قدیمی] مهلت. اجل معلق: [عامیانه، مجاز] مرگ ناگهانی.
اجللغتنامه دهخدااجل . [ اَ ج َ ] (ع اِ) گاه . هنگام . زمان : لکل امة اجل اذا جاء اجلهم فلایستأخرون ساعة و لایستقدمون . (قرآن 49/10). لکل امری ٔ فی الدنیا نفس معدود واجل محدود.
آناًفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان وراً، فوری، بلادرنگ، بیدرنگ، درجا، درآنِ واحد، بالفور، بیمعطلی، یکباره، یکهو، فیالبداهه یکلحظه، یکدم، یکآن، در کوتاهترین زمان ناگاه، بهناگاه
ناگهانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تداوم اندیشه ه، دفعتاً، غفلتاً، بغتتاً، ناگاه، بهناگاه، ناگهانی، یکباره، یکهو، بیاطلاع، بدون اطلاعقبلی، غافلگیر، غافلگیرانه، ناغافل، بیخبر، بیهوا، م