اجلاءلغتنامه دهخدااجلاء. [ اَ ج ِل ْ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ جلیل . بزرگواران . (دستوراللغة ادیب نطنزی ).
اجلاءلغتنامه دهخدااجلاء. [ اِ ] (ع مص ) دور شدن . || تیز رفتن . (منتهی الارب ). || از خان ومان بیرون شدن . (تاج المصادر). از خانمان رفتن ، یا مختص بقحط است . (منتهی الارب ). || ا
اجراءدیکشنری عربی به فارسیحکم , امر , اجازه , رخصت , حکمي , امري , اندازه , اندازه گرفتن , سنجدين , رويه , پردازه
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م ِ ] (اِخ ) ابن علی بن تغلب بن ابی الضیاء البعلبکی البغدادی الاصل و المنشأ. مشهور به ابن ساعاتی حنفی و ملقب بامام مظفرالدین یکی از رؤساء و کبار فق
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد نهرجوری مکنی به ابویعقوب . نامش اسحاق است و پدرش محمد از اجلاء مشایخ و بزرگان علماست . علوم ظاهر و باطن و زهد و تقوی با هم جمع دا
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ](اِخ ) ابن محمدبن اسماعیل مکنی بابوالقاسم . حکیم سمرقندی . از اجلاء عرفا و معتبرین ایشان است . در اوایل مائه ٔ چهارم هجریه در میان این قوم معروف و
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن السری . مکنی به ابوالفتوح و ابن الصلاح و ملقب بمجدالدین از فضلای یگانه و حکمای فرزانه بوده است و هم از خانواده ٔ اجلاء علماء
پیدا کردنلغتنامه دهخداپیدا کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اظهار کردن . نمایاندن . عرض . عرض کردن . افصاح . آشکار کردن . ظاهر ساختن . واضح کردن . روشن کردن . هویدا کردن . صَدع