اجزازلغتنامه دهخدااجزاز. [ اِ ] (ع مص ) خشک گردیدن و رسیده شدن خرما و جز آن . || اجزازالنخل ؛ بوقت درو رسیدن خرمابن ، کذا اجزازالزرع . (منتهی الارب ). بدرو آمدن کشت .(زوزنی ). کش
اشظاظلغتنامه دهخدااشظاظ. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شَظّ، بمعنی بقیه ٔ روز. || ج ِ شظیظ، بمعنی جوال بسته و غیره . (از اقرب الموارد). رجوع به شظ و شظیظ شود. || گویند: طاروا اشظاظاً؛ یعنی پ
اشظاظلغتنامه دهخدااشظاظ. [ اِ ] (ع مص ) دراز کردن شتر دم خود را.(منتهی الارب ). اشَظّ البعیر؛ مَدّ ذنبه . (اقرب الموارد). || استیخ کردن نره را. (منتهی الارب )(از ذیل اقرب الموارد
اعظاظلغتنامه دهخدااعظاظ. [ اِ ] (ع مص ) صاحب عِظاظ گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): اعظه اﷲ؛ صاحب عظاظ گرداند خدا او را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
امظاظلغتنامه دهخداامظاظ. [ اِ ] (ع مص ) پوست باز کردن از درخت تر تا خشک گردد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: امظظت العود الرطب ؛ پوست باز کردم از آن تا خشک گردد. (منتهی
اجعاظلغتنامه دهخدااجعاظ. [ اِ ] (ع مص ) گریختن . سخت دویدن : مَرَّ مجعظا؛ ای مسرعاً، یعدو عدواً شدیداً. || راندن . (منتهی الارب ).
اشظاظلغتنامه دهخدااشظاظ. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شَظّ، بمعنی بقیه ٔ روز. || ج ِ شظیظ، بمعنی جوال بسته و غیره . (از اقرب الموارد). رجوع به شظ و شظیظ شود. || گویند: طاروا اشظاظاً؛ یعنی پ
اشظاظلغتنامه دهخدااشظاظ. [ اِ ] (ع مص ) دراز کردن شتر دم خود را.(منتهی الارب ). اشَظّ البعیر؛ مَدّ ذنبه . (اقرب الموارد). || استیخ کردن نره را. (منتهی الارب )(از ذیل اقرب الموارد
اعظاظلغتنامه دهخدااعظاظ. [ اِ ] (ع مص ) صاحب عِظاظ گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): اعظه اﷲ؛ صاحب عظاظ گرداند خدا او را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
امظاظلغتنامه دهخداامظاظ. [ اِ ] (ع مص ) پوست باز کردن از درخت تر تا خشک گردد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: امظظت العود الرطب ؛ پوست باز کردم از آن تا خشک گردد. (منتهی
اجعاظلغتنامه دهخدااجعاظ. [ اِ ] (ع مص ) گریختن . سخت دویدن : مَرَّ مجعظا؛ ای مسرعاً، یعدو عدواً شدیداً. || راندن . (منتهی الارب ).